هر دلی آمد کنار تو از اینجا برنگشت
گرچه مجنون بود اما سوی لیلا برنگشت
یک نفر می خواست با گنبد نظر بازی کند
جلد شد ... دیوانه شد .... دیوانه اما برنگشت
زائری که هیچ همراهی به جز اشکش نداشت
بعد از اینکه اشک ها را ریخت تنها برنگشت
در کنارت مثل یک ماهی درون آب بود
بی تو بودن را نفهمید آخرش، تا برنگشت
صبح، بیماری دخیل پنجره فولاد شد
تو شفا دادی ... ولی آخر سر و پا برنگشت
دوستم را اولین باری که آوردم حرم
تا دم برگشت با ما بود ... با ما برنگشت
راستی آقا همان آهو که ضامن بودی اش
آخرش برگشت پیش مادرش یا برنگشت؟؟؟
شاعر: نمی دانم
:: موضوعات مرتبط:
مدیریت فرهنگی ,
ارتباط بین فرهنگ ها ,
متفرقه ,
شعر ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0